به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ ایمانوئل والرشتاین جامعه شناس و از بزرگترین متفکران سوسیالیست و منتقد نظام سرمایه داری قرن ۲۱، زاده ششم مهرماه ۱۳۰۹، نهم شهریورماه ۱۳۹۸ درگذشت. وی از متفکران صاحب عنوانی بود که در علوم اجتماعی و سیاسی کمتر کتابی را میتوان یافت که نامی از او نیامده باشد. در زیرشاخههای مختلفی از علوم اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار بود. با احمد نادری، رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران که کتاب «علوم اجتماعی نیندیشیدنی» او را به زبان فارسی ترجمه کرده است، در مورد اندیشههای والرشتاین گفت وگویی انجام دادیم.
نادری، در مورد آرا و اندیشههای امانوئل والرشتاین و تأثیرگذاری او بر علوم اجتماعی و سیاسی و … گفت: والرشتاین، جزو معدود روشنفکران معاصر ما بود که علی رغم اینکه در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد و زندگی کرد، همیشه ناقد آمریکا و سیاستهایش بود. والرشتاین جزو معدود روشنفکرانی بود که از ابتدا تا انتهای عمرش برنامه پژوهشی مشخصی داشت و تحقیقات خود را در حوزههای مورد علاقه اش دنبال میکرد.
وی افزود: اگر بخواهیم نظام فکری والرشتاین را تجزیه و تحلیل کنیم، مسلماً میتوان گفت که در نظام فکری او چند بعد مشخص وجود دارد؛ یکی بحث تاریخ و نظریه تاریخی، یکی جامعه شناسی، یکی علوم سیاسی و دیگری ژئوپلتیک. در واقع والرشتاین مجموعه و آمیزه ای از این علوم و عصارهای از همه علوم را داشت و توسط او همه این علوم که با هم جمع میشد و با رویکرد منتقدانه چپ مارکسیستی نوین ارائه میشد. در واقع همه اینها بر شالوده و پیکره یا بر دال برتر نظریه چپ نشسته بود و برنامه پژوهشی او را هدایت میکرد.
نظام جهانی؛ نظریه مرکزی و محوری والرشتاین
وی با اشاره به اینکه نظریه مرکزی و محوری والرشتاین در علوم اجتماعی، تاریخ و جامعه شناسی و ژپوپلتیک و علوم سیاسی، بحث نظام جهانی بود، گفت: والرشتاین معتقد بود نظام جهانی که سرمایه داری شاکله آن را تشکیل میدهد (که به آن نظام جهانی سرمایه داری هم میگفت) اساساً یک سیستم تاریخی هست که از بعد از شروع قرون نوزایی اتفاق افتاد و در ابتدا در اروپای غربی و شمالی؛ به طور خاص در انگلیس و فرانسه روی داد. در درجه اول این نظام، نظام اقتصادی است که روبناهایی از جنس دیگر دارد.
نظام جهانی مدرن، زیربنای اقتصادی واحد و نظامهای سیاسی متعدد دارد
نادری در ادامه سخنانش تصریح کرد: این مرکز (اروپای غربی و شمالی) اساساً خود را در پروسه تاریخی به کل دنیا فرافکنی کرد و در موجهایی کل دنیا را فراگرفت و الان تقریباً همه دنیا درگیر نظام سرمایه داری مدرن است. شاخصه نظام سرمایه داری مدرن این است که همه جریانات دنیا را هدایت میکند. در روبنا سیستم به تعبیر والرشتاین «بین الدولی» که متشکل از دولتها هست اتفاق میافتد. والرشتاین از اینجا سیستم نظام جهانی را با سیستمهای امپراتوری باستان تفکیک میکند. وی معتقد است سیستمهای امپراتوری باستان، نظامهای اقتصادی پراکندهای بودند که نظام سیاسی واحدی داشتند، اما نظام جهانی مدرن، زیربنای اقتصادی واحدی دارد و نظامهای سیاسی متعددی بر آن غلبه دارند.
این استاد دانشگاه تهران بیان کرد: این نظریه، کاملاً انتقادی است که با نگاه تبارشناسانه به پروژه توسعه نگاه میکند که بعداً توسط غرب سرمایه داری به پروسه تبدیل شد و از همین جا نظریه نظام جهانی نقد خودش را به توسعه و ایدئولوژی توسعه وارد میکند و معتقد است که توسعه یا ایدئولوژی، توسعه چیزی است که نظام جهانی سرمایه داری برای مشروعیت بخشی به خودش ایجاد کرد و البته سازوکارهای دیگری در این مشروعیت بخشی هست که نظام سرمایه داری با این اصطلاح توسعه سعی میکند که بقیه دنیا را با خودش هماهنگ کند؛ به این معنا که گفتمانی را در توسعه ساخته است که میگوید ما غربیها توسعه یافته ترین انسانها هستیم. (این بحث در راستای بحث استعمار هم هست که والرشتاین آن را نقد میکند.)
وی در ادامه سخنانش گفت: چیزی که در گفتمان توسعه و در استعمار مطرح میشود از سنخ این است که ما غربیها در نقطه اوج و تکامل پیشرفت هستیم و در واقع در اوج هر چیزی هستیم؛ از علم گرفته تا تکنولوژی و فناوری، تا فرهنگ و هر چیز دیگری و اگر شما غیر توسعه یافتهها میخواهید به ما برسید باید این راه را طی کنید و گوش به حرف ما بدهید و به تعبیر والرشتاین «پسر خوبی» باشید تا به جایی که ما هستیم برسید. ایشان معتقد است این ایدئولوژی را نظام جهانی مدرن و ثروتمندان و درصد خاصی که بر آن سوار هستند دارند در بستر نظام سرمایه داری به دنیا تحمیل میکنند، لذا از این منظر این نظریه بسیار نظریه مهمی است که باید خوب فهم شود و درک شود.
مترجم کتاب «علوم اجتماعی نیندیشیدنی» در ادامه سخنانش اظهارکرد: در ایران کتابهایی از والرشتاین ترجمه شده است، مثلاً کتاب نظام جهانی در اواخر دهه ۷۰ ترجمه شد. دومین کتاب از والرشتاین را بنده با عنوان «علوم اجتماعی نیندیشیدنی» ترجمه کردم که توسط نشر ترجمان منتشر شد. همین بحثها را مفصل در کتاب نظام جهانی و هم در کتابی که من ترجمه کردم به خوبی مطرح و بیان میکند.
وی اضافه کرد: سال ۲۰۱۰ که بنده شروع به ترجمه این اثر کردم به ایشان ایمیلی فرستادم و گفتم که مشغول ترجمه کتاب شما هستم، آن موقع دانشجوی دکترای دانشگاه فرایه برلین بودم اما برای فرصت مطالعاتی در هلند بودم، گفتم برای رونمایی ترجمه از شما دعوت میکنم که به ایران بیایید و … که بسیار استقبال کرد. با دانشگاه تهران صحبت کردم و قرار بود که میزبان ایشان باشیم، اما در سال ۲۰۱۲ که برای انجام این کار برنامه ریزی کرده بودیم مشکلاتی پیش آمد که مانع شد. بعد از این ماجرا در سال ۲۰۱۳ مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری ایشان را دعوت کرد و به ایران تشریف آوردند و با هم بحث مفصلی در دانشگاه تهران داشتیم و نقطه نظرات ایشان در مجموع نظراتی بود که مخالف جریان سرمایه داری مدرن است.
والرشتاین، ناقوس فروپاشی آمریکا را به صدا درآورد
وی گفت: نکته جالب در افکار والرشتاین این است که ایشان حدود سه دهه پیش، اواخر دهه ۹۰ که فروپاشی شوروی سابق اتفاق افتاد؛ ناقوس فروپاشی آمریکا را به صدا درآورد. در واقع ایشان یک متفکر بسیار پیشتازی در به صدا درآوردن ناقوس مرگ ایالات متحده آمریکا است. وی با روشهای جامعه شناسی تاریخی و ژئوپلیتیک مدرن جهانی خودش نشان میدهد که ایالات متحده آمریکا رو به زوال است.
والرشتاین باید مورد بازخوانی قرار گیرد
نادری ادامه داد: والرشتاین را باید مجدداً فهم کرد، نه فقط در ایران بلکه در کشورهای مختلف باید مجدداً مورد بازخوانی قرار گیرد و فهم شود. حقیقتاً من ایشان را یکی از بزرگترین متفکران قرن حاضر می دانم. والرشتاین معتقد است غرب توسعه یافته خودش را به یک مرکز تمام عیار تبدیل کرده و خود را مرکز همه چیز میداند و بقیه کشورها را به صورت پیرامون میخواهد و معتقد است پیرامون باید در حول و حوش این مرکز، مدیریت شود. والرشتاین مناسبات سرمایه داری را هم در بستر تقسیم کار جهانی می بیند و میگوید نوعی از تقسیم کار جهانی توسط نظام جهانی طراحی شده است که در واقع جایگاه کارگران و جایگاه اقلیتها و طبقات پستی که از نظر نظام جهانی باید کارگری کنند، برای ثروتمندان در آن مشخص است. در واقع اینها در پیرامون جا میگیرد و در واقع خوانش مدرنی را با دیدگاههای چپ جدید خودش ارائه میدهد.
نظریه مرکز _پیرامونی یکی از شاکلههای کلیدی تفکر والرشتاین است
رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران با تأکید بر اینکه اساساً نظریه مرکز پیرامونی یکی از شاکلههای کلیدی تفکر والرشتاین است، در مورد نظام بدیل سرمایه داری از دیدگاه والرشتاین گفت: والرشتاین و بقیه چپهای جدید بعد از فروپاشی شوروی به این نتیجه رسیدند که سوسیالیسم به معنای شوروی سابق برای آلترناتیو بودن نظام سرمایه داری مدرن و کاپیتالیسم جوابگو نیست. اساساً هر کدام از این نظریه پردازان چپ نظری دارند، ولی والرشتاین معتقد بود که سوسیالیسم در یک شکل خاصی در انتها آلترناتیو جدی محسوب میشود، اما نه سوسیالیسمی که اتحاد جماهیر شوروی خلق کرد. والرشتاین بیش از اینکه به فکر نظام جایگزین باشد بیشتر به فکر این بود که تناقضات درون سیستم سرمایه داری را فهم کند.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: والرشتاین معتقد بود ایالات متحده آمریکا و نظام سرمایه داری در حال فروپاشی است و بنابراین بیشتر روی آن سرمایه گذاری کرده بود و کار میکرد. وی با آمار و ارقام تاریخی نشان داد نظام سرمایه داری مدرن با مرکزیت ایالات متحده آمریکا رو به افول است و ناقوس مرگش به صدا درآمده است، اما معتقد بود ممکن است مدت زمانی طول بکشد تا این اتفاق بیفتد. ممکن است دههها و یا یک قرن طول بکشد تا ایالات متحده آمریکا به بن بست برسد و فروپاشی آن اتفاق بیفتد.
پیدایش علوم انسانی از منظر والرشتاین
نادری در ادامه سخنانش با مطرح کردن این بحث که والرشتاین در تبارشناسی در نظریه کلان نظام سرمایه داری مدرن خودش بحثی مطرح میکند که بسیار جالب است، گفت: والرشتاین این سوال را مطرح میکند که علوم انسانی جدید از چه زمانی خلق شدند؟ البته نه تنها علوم بلکه پدیدههای دیگری که نظام جهانی مدرن ساخته است را هم به این سوال برمی گرداند. والرشتاین در پاسخ این پدیدهها را به زمان انقلاب فرانسه و اواخر قرن هجدهم ارجاع میدهد و معتقد است اواخر قرن هجدهم، نظام سرمایه داری به این نتیجه رسید که بن بستهای زیادی دارد و رو به فروپاشی است. برای اینکه از فروپاشی سیستم اقتصادی زیربنایی جلوگیری کند، یک سری پدیدهها را خلق کرد تا بتواند تغییراتی را که در راه هست را عادی سازی کند. والرشتاین معتقد است نظام جهانی سرمایه داری سه دسته از پدیدهها را در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم خلق کرد برای اینکه خودش را ماندگار کند. دسته اول علوم انسانی بود. دسته دوم پدیدهها، ایدئولوژیها بود. دسته سوم پدیدهها جنبشهای اجتماعی بود. بحث ایدئولوژیها و جنبشها اساساً بحث مفصلی است که وارد آن نمیشوم.
وی اضافه کرد: در بحث علوم، ایشان معتقد است که غرب سرمایه داری برای اینکه خودش را بشناسد سه علم انسانی اختراع کرد و برای اینکه دیگری را بشناسد دو علم انسانی را اختراع کرد. برای شناخت خودش (جامعه غربی) در سه حوزه، سه علم به وجود آمد. برای شناخت حوزه عمومی قدرت، علوم سیاسی را خلق کرد. برای شناخت حوزه نیمه عمومی تولید، علم اقتصاد را خلق کرد و برای شناخت حوزه خصوصی، جامعه شناسی را به وجود آورد. والرشتاین معتقد است سرمایه داری مدرن اینها را به وجود آورد تا خودش را بشناسد، اما برای شناخت دیگری غیر غربی با همان خاصیت استعماری، علم شرق شناسی و مردم شناسی را خلق کرد. این دو علم به وجود آمدند تا انواعی از جوامع غیرغربی را بسنجند که البته تفاوتهایی داشتند. ایشان معتقد است شرق شناسی برای شناخت جوامع غیرغربی ای خلق شد که سامان سیاسی مشخص و سنت مکتوب داشتند مثل مصر، ایران، هند و چین. اما برای جوامع غیرغربی که سنت مکتوب و سامان سیاسی نداشتند معتقد است سرمایه داری مدرن علم مردم شناسی را خلق کرد که مأموریت آن مطالعه این جوامع است.
نادری تصریح کرد: والرشتاین در انتها با رویکرد تبارشناسانه، بن بستهای پارادایمهای قرن نوزدهمی این علوم را مشخص میکند و میگوید اولاً این علوم باید منحل شوند و به عنوان آلترناتیو باید علمی شکل بگیرد به اسم علم اجتماعی تاریخی که در واقع با این پیش فرضهای قرن نوزدهمی نباشد و اساساً چیز دیگری باشد. والرشتاین این علم اجتماعی تاریخی در کنار نظام سوسیالیستی خاصی که چندان هم مختصات آن را نمیتواند توضیح بدهد را به عنوان جایگزینهایی معرفی میکند که هم در سیستم آکادمیک و هم سیستم سیاسی در آینده میتواند مطمح نظر قرار گیرد.
متفکران انتقادی در آکادمیهای ما کمتر مورد خوانش قرار میگیرند
وی در پایان سخنانش با اشاره به اینکه حقیقتاً افرادی امثال آقای والرشتاین، سرمایههایی هستند که باید ما در ایران آنها را خوب بفهمیم چون آنها در بحث نقد ایالات متحده آمریکا با ما هم صدایی دارند، گفت: امثال والرشتاین باید مورد بازخوانی مجدد در آکادمیکها قرار گیرند. مشکلی که در آکادمیهای علوم اجتماعی و سیاسی و انسانی ما وجود دارد، این است که متفکران انتقادی کمتر مورد خوانش قرار میگیرند. ما باید بیشتر این سرمایهها را مورد خوانش دقیق قرار دهیم و از آنها چیزهایی را بیاموزیم چرا که همنوایی زیادی با ما دارند در جدال ایدئولوژیکی که با ایالات متحده داریم. البته جدال ما تنها جدال ایدئولوژی نیست، بلکه جدال ژئوپلیتیک نیز هست، جدال اجتماعی و فرهنگی هم هست. اساساً جدال ما با ایالات متحده، جدال تمدنی است که همه این مباحث را در ذیل خودش دارد لذا فهم و خوانش مجدد متفکران در این نزاع تمدنی ما را میتواند جلوتر ببرد.
نظر شما